سلبریتی ها چه فرقی با آدم های مشهور دارند؟
به گزارش مجله جهانگیر، برخی ها را همه می شناسند، اما نمی گردد به آن ها گفت سلبریتی. سلبریتی شدن چیزی بیشتر از شهرت لازم دارد. برخلاف آن آدم های سرشناسی که شاید از زندگی شان چندان سر درنیاوریم، سلبریتی ها به طرز عجیبی به ما شباهت دارند.
گروه فرهنگی خبرنگاران - هالی گراوت؛ اسکار وایلد در رمان تصویر دوریان گری1 به طعنه نوشت: در دنیا فقط یک چیز بدتر از آن است که درباره ات حرف بزنند، آن هم اینکه درباره ات حرف نزنند. وایلد زمانی که این کلمات را نوشت در اوج شهرتش بود، و در آغاز راه یک رسوایی عاشقانه که می رفت تا او را رسوا کند. مدح و قدح از هر سو نثار نثر فتنه انگیز و رفتار پُرافاده اش می شد. پس تعجبی ندارد که ماجرای عشقی جنجالی اش با لُرد آلفرد داگلاس و دفاعیۀ پرشورش در دادگاه از عشقی که نامش بُردنی نیست توجه عموم را جلب کند. این نه اولین بار بود و نه آخرین بار که شخصیت خارق العادۀ وایلد بر شهرت حرفه ای اش سایه می انداخت. او که یکی از غریب ترین، کاریزماتیک ترین و سرشناس ترین چهره های زمانه اش بود، بهتر از اکثر افراد فرصت ها و مخاطرات وضع کسی را تجربه نموده بود که درباره اش حرف می زنند. منظور اینکه، وایلد قدرت سلبریتی را خوب می شناخت؛ و علتش چیست؟ چرا وایلد را سلبریتی می دانیم، اما مثلاً آیزاک نیوتن را نه؟ سلبریتی دقیقاً چیست، و سلبریتی به معنایی که می شناسیم چه زمانی ظهور کرد؟ سلبریتی با سایر انواع سرشناس بودن از قبیل: شهرت و معروفیت چه فرقی دارد؟
فرق سلبریتی با سایر شکل های تأیید و پسند عمومی آن است که بر مَدار شخصیت فردی می چرخد. سلبریتی ها، با آن کمالِ به ظاهر جاودانه شان، برای ما مفرّی از روزمرگی اند، سرگرممان می نمایند، لذت به ما می بخشند یا یارمان می شوند تا دردمان را ابراز کنیم. و، با همۀ نقص بشری شان، تسلی بخش کمبود های مایند، حس تعلق می آفرینند، و یادمان می آورند که کشمکش همانا ضرورت تجربۀ بشری است. سلبریتی ها بازتابی از شخص بودن ما هستند، یعنی نشانمان می دهند چه کسی هستیم. ولی درعین حال با خیال هم ما را افسون می نمایند، یعنی نشانمان می دهند چه کسی می خواهیم باشیم.
مناقشه دربارۀ خاستگاه سلبریتی زیاد است، چون تعاریف بسیار متفاوتی از این واژه وجود دارد. مثلاً مترادف دانستن شهرت و سلبریتی تا حدی رایج شده است. ولی استفادۀ این دو به جای هم یعنی نادیده دریافت بستر های تاریخی خاص شکل گیری هرکدام. شهرت (fame) از ریشۀ لاتین fama را ابتدا ویرژیل در شعر حماسی انئید به رُما گره زد: ایزدبانوی شایعه و منتشرنمایندۀ اخبار که بال هایش و چندین دهانش را برای گفتن همه چیز به کار می بست. واژۀ شهرت در فرانسوی قدیم و انگلیسی میانه به جایی رسید که در قرن سیزدهم میلادی بر برآورد عمومی از فرد و در قرن چهاردهم بر تحسین عمومی او دلالت می کرد.
شهرت که بر مَدار اعمال قهرمانانه و کردار شایستۀ قهرمانان کاریزماتیک و به اصطلاح بزرگ مردان می چرخید، صندلیی ویژۀ عده ای خاص بود: اسکندر کبیر، شارلمان، مارکو پولو، افلاطون، ارسطو، لئوناردو داوینچی، ژاندارک، و امثالشان. ولی شهرت، یک هم خون شرور را در سایه اش مخفی می کرد، که آماده بود تا به میانۀ میدان بیاید: رسوا2. در گذر ایام، جماعتی از مستبدّین و جانیان و خطاکاران، از نرون و کالیگولا و آتیلا و جسی جیمز و مارکی دوساد تا برسد به راسپوتین و ماتا هاری و چارلز منسون، در جلب توجه مردم رقیب مردان و زنان محترم شدند. روایت هایی که رسوایانِ روزگار نشر می دادند، مردمی را تحریک و مقهور می کرد که مجذوب وجه تاریک طبیعت بشری بودند. با این کار بود که آن ها بر تخیل جمعی مان سایه انداختند. تبه کاران رسوا، این خائنان و منحرفان و چموشان، تجلی زهرخند بودند و تجسم دهشت.
سلبریتی، که مبهم تر از شهرت و رسوایی است، از واژۀ لاتین celebrem مشتق شده است: واژه ای که هم بر تجلیل دلالت می کرد و هم بر ازدحام (یا شاید به زبان امروزی مان بالارفتن از سر و کول یکدیگر) یک نفر. شهرت گاهی به خاطر کردار نیکِ شخص نصیبش می شود، گاهی هم به خاطر آن صندلی بلندی که به او ارث می رسد: ملکه مشهور بود، فقط به این دلیل که ملکه بود. ولی سلبریتی، که چنان که افتد و دانی، تا حدی بر موشکافی بیرونی متکی است، بر رابطه ای متقابل میان شخص احترام یافته و مردم دلالت دارد. به خاطر همین رابطۀ متقابل است که اعطای آن منزلت بیشتر از جنس فرآیند مذاکره است تا تعیّن یافتن یک صفت. برخلاف شهرت و سرشناسی که از احترام و تکریم حکایت می کردند، سلبریتی که در قرن هجدهم کاربرد عمومی یافت شک و سوءظن برمی انگیخت. سلبریتی در پی مقبولیت بود و با منتقدان افراط و سطحی نگری کشمکش داشت. به طرق مختلف، این جماعت بودند که سلبریتی را شکل می دادند و واسطۀ بروزش می شدند؛ ولی شهرت چنین نبود. شهرت محتاج یک شخص برجسته بود، سلبریتی محتاج مخاطبان قضاوتگر.
ایدۀ شهرت، در راستا تحول خود، چنان بسط یافت که جایی هم برای رسوایی باز کرد. بدین ترتیب، شهرت کمتر به یک عمل خاص ربط داده می شد، و بیشتر به یک فرد خاص یا حداقل ایده ای خاص از آن فرد پیوند می خورد. به قرن نوزدهم که می رسیم، ارزش فرد مشهور مدیون توانایی غریب اوست که در آنِ واحد خارق العاده است و تقلیدپذیر. چنین کسی نه تن ها با دستاورد ها یا نسبش، بلکه با تبلیغ هم آفریده می شد. ایدۀ سلبریتی جلوۀ ظاهری فردیت را بر نحوۀ ابرازش ترجیح می داد و به نوع نگاه مردم به شخص سلبریتی اهمیت می داد. بدین ترتیب، سلبریتی (مثل شهرت و رسوایی) از یک چهرۀ عمومی و مردمی حکایت می کرد که تصویر و هویت او، سبک و جوهرۀ او، درهم آمیخته بودند.
اما وقتی شهرت هم به این زرق وبرق رسید، وجه تمایزش با سلبریتی چه بود؟ چه چیزی مثلاً جان استوارت میل، چارلز داروین و فلورانس نایتینگل را از لُرد بایرون، فرانتس لیست، توماس ادیسون یا سارا برنارد متمایز می کرد؟ همۀ این چهره ها در قرن نوزدهم مشهور بودند، همگی مشهور بودند، دربارۀ همه شان حرف زده می شد. ولی بااین حال، دستۀ اول به اندازۀ دستۀ دوم توجه رسانه ای جلب نمی کردند، مشوق کالاسازی (تأیید محصولات، پخش تصویر، امضای عکسشان) نمی شدند، یا کیش شخصیت راه نمی انداختند. دستۀ اول پیرو و مرید داشتند؛ دستۀ دوم طرفدار. دستۀ اول زمینه ساز مصاحبه بودند؛ دستۀ دوم محرّک جنجال. دستۀ اول توجه جلب می کردند، ولی توجه دلیل وجودی دستۀ دوم بود. اوضاع به سمتی می رفت که تفاوت شهرت و سلبریتی نه در جنس توجه، که در میزان توجه باشد.
ادیسون به معنای دقیق کلمه دنیا را پُر از نور کرد، و بایرون، لیست و برنارد در حوزه های ادبیات، موسیقی و تئاتر تحسین برانگیز شدند. آن ها، برعکس بسیاری از هم عصرانشان که به قدر ایشان پیروز بودند، اما بعضاً مدت هاست فراموش شده اند، در شکل دادن به نظرات عمومی عاملیت داشتند، چنان که در کنار کارهایشان، برای شخص خودشان هم حداکثر توجه ممکن را جلب می کردند. آن ها یک شخصیت خلق نموده و به نمایش می گذاشتند، یعنی یک پرسونای عمومی که منحصربه فرد بود، اما (مهم آنکه) می شد کُپی اش کرد. بدین ترتیب خود را در طول عمرشان متمایز از بقیه می ساختند، و صندلی افسانه ای پس از مرگشان را تضمین می کردند. چهره هایی از قبیل: ادیسونِ جادوگر، برناردِ خارق العاده، بایرونِ آهن رُبا و لیست، که حقیقتاً ستارۀ موسیقی زمانۀ خود بود، این استادانِ بازی دادن مطبوعاتِ جمعی نوظهور، این مبلغان کاربلد خویشتن و حتی سرمایه سالاران نوپا، همان قدر که سلبریتی مدرن را آفریدند تجسم آن نیز بودند.
بعضی از دانش پژوهان با اشاره به چنین مصادیقی، تاریخ تولد سلبریتی را حوالی اواخر قرن هجدهم و قرن نوزدهم می دانند. بنا به استدلال آن ها، این بازه بود که نه تن ها شخصیت های استثنائی را آفرید، بلکه شرایط ساختاری لازمی را فراهم ساخت که شکل گیری یک فرهنگ سلبریتی تمام عیار تسهیل شود. این بازه فهم جدیدی از خویشتن را پرورش داد که طلایه دار فرد و فردیت شد؛ بازتاب آن هم در حوزۀ جدید زندگی نامه نویسی، محبوبیت پُرتره ها، شیوع خاطره نویسی ها و ظهور گزارش های احساسی شخص محور و آگهی های فوت در روزنامه ها بود. قلمرو عمومی هم گسترش یافته بود، چنانکه تعداد بی سابقه ای از مردم سواد خواندن داشتند و با فروپاشی سلسله مراتب های قوام یافتۀ سیاسی و اجتماعی، در گفت وگوی عمومی مشارکت می کردند؛ لذا هر فرد (حداقل روی کاغذ) می توانست سودای شکوه در سر داشته باشد. اتفاقات دیگری هم در حال وقوع بود که در این ماجراجویی یار و یاور مردان و زنان معمولی می شد: نوآوری های فناورانه ای که محرّک شیوه های جدید ارتباط بودند، از قبیل: فرهنگ چاپی کلان و تکثیر عکس، و همچنین قوای سرمایه داری صنعتی که شهرنشینی گسترده را راه انداختند، کار و زمان را مکانیکی کردند، مشوق تجاری سازی تفریح شدند و شکل ها و مقیاس های جدید صندلی و رُتبه را آفریدند.
مشهوران روزگار از قدیم الایام در محافل متعارف ذی نفوذ از قبیل: دادگاه ها، تالار ها و برج های عاج بود که سرشناس می شدند، و قرن ها بود که همانندهایشان در حکّاکی های کتاب ها، در مجسمه ها، روی مدال ها و سکه ها، و در تندیس های سفالین تکثیر می شد. اما این تصاویر عمدتاً میان سرآمدانی از جامعه تکثیر می شد که از پسِ هزینۀ سفارش، خرید و جمع آوری شان برمی آمدند. فراوری مکانیکی بود که دسترسی به این تصاویر را دموکراتیزه کرد. به اواخر قرن نوزدهم که می رسیم، برخلاف، ولی نعمتان و رفقای صمیمی سابق، می بینیم که تماشاچیان بی نام و مصرف نمایندگان بی چهره نیز مشوق فراوری تصاویر افراد خارق العاده شده اند: در کاریکاتور های روزنامه ها، روی برجسته کاری های چینی، در پُرتره های ارزان قیمت جیبی، روی کارت های ویزیت عکس دار، و پوستر هایی در اندازه های واقعی آدم ها که در بلوار های شهری نصب می شدند و معابر مهم را تزیین می کردند.
در همان زمانه ای که شهرنشینی و مکانیزه شدن کار ها می رفت تا فرد را از خود بیگانه کند، غریبه ها را نیز به طرز بی سابقه ای از هر دو منظر جغرافیایی و بصری به یکدیگر نزدیک می کرد. دیده شدن به معنای دقیق کلمه ساده تر شده بود: در خیابان ها، در مکان های تفریحی نوپدید، در فرهنگ بصری عکس ها و روزنامه های ارزان قیمت که روزبه روز گسترش می یافت. اما، علاوه بر آن، افراد هم ساده تر سرشناس می شدند. تصویری که از دل این عاملان تجاری درمی آمد، که از فیلتر رسانه ها می گذشت و اغلب خود آن چهرۀ عمومی آماده اش می کرد، به دقت طراحی می شدند و هدفشان نه لزوماً ترویج شخص بلکه ترویج شخصیت بود. این شخصیت هم به نوبۀ خود برندی می شد تا محمل آشنایی جماعات بزرگ تر (و حتی بی نام تر) با شخصِ سابقۀ ناشناس شود.
در خلق و رواج شخصیت های قرن نوزدهم، احتمالاً نشود کسی استادتر از فینیاس تیلور بارنوم، تبلیغاتچی آمریکایی، یافت. این کارآفرین زیرک و جارچی زرنگ با استفاده از موزه ها، سیرک ها و مجموعۀ نمایشی سیّارش، زمینه ساز اشتغال تازه واردان می شد: مثلاً جنرال تامِ انگشت شستی با قد شصت سانتی متر، یا جنی لیندِ خوانندۀ اُپرا که بارنوم می گفت: بلبل سوئدی است. بارنوم به جای آنکه فقط بر استعداد آن ها تمرکز کند، از قامت کوتاه انگشت شستی استفاده می کرد و خُلق مهربان و جاذبۀ غریبگی لیندا را در ویترین می گذاشت. سپس دست به دامن رسانه ها و بازار شد تا هر دو هنرپیشه را به چهره های بین المللی تبدیل کند، یعنی سلبریتی.
مخاطبان، به وسیله شکل های متنوع بازنمایی باواسطه، دسترسی بی سابقه ای به زندگی مخفی چهره های عمومی یافتند. این دسترسی بود که حس آشنایی کاذب میان چهرۀ عمومی و مخاطبانش را پرورش داد، همان حسی که رفته رفته سنگ بنای فرهنگ سلبریتی مدرن می شد. چهره های عمومی به وسیله روزنامه نگاران سخن چین، تبلیغ های مصنوعی و تأیید محصولات، و همچنین به وسیله چرخش انبوه تصاویر و ماجراهایشان، روزبه روز بیشتر شناخته می شدند. درنتیجه، فی نفسه به کالا هایی تبدیل شدند که می شد بازاریابی شان کرد. و، اما نقش مخاطبان: نه تن ها امکان شناخت یک چهرۀ مشهور را داشتند، بلکه می توانستند تکه ای از او را هم بخرند، مصرف نمایند و مالک شوند.
بسیاری از دانش پژوهان اشاره می نمایند که سلبریتی نیازمند مصرف شدن است، و بر همین اساس می گویند که خاستگاهش به قرن بیستم برمی شود. ولی همۀ مشخصه های اساسی فرهنگ سلبریتی در قرن نوزدهم پرورش یافتند: به ترویج لینداشیفتگی توسط بارنوم نگاه کنید که صد سال پیش از بیتل شیفتگی بود؛ به محبوبیت جمع آوری و معاملۀ پرتره ها، یا مُهر تأیید زدن سلبریتی ها بر تعداد روزافزونی از محصولات از چای و خردل گرفته تا لوازم آرایشی و کِرِم مو که همگی همراه گواهی ها و تصویر های چهره های عمومی ای بود که به راحتی شناخته می شدند. عموم دانش پژوهان اواخر قرن بیستم سلبریتی را همزاد سینما می دانند و به ظهور ستاره های هالیوود منتسب می نمایند. اما اگر زادگاه سلبریتی را در دوره ای قدیمی تر بدانیم، نقطۀ آغاز مهمی برای بحث یافته ایم: قرن نوزدهم، صحنه آرای سلبریتی مدرن بود؛ و قرن بیستم، با رسانه های جمعی اش، سلبریتی را چنان بزرگ کرد که اصلاً انتظارش نمی رفت. هالیوود مخترع سلبریتی نبود، فقط میزان بیشتری از آن را به ما داد.
ریچارد دایر، استاد بریتانیایی، در اثر گران سنگش تنهای آسمانی3 (1987) شرح داد که چرا ستارۀ هالیوود مخاطبانش را تسخیر می کرد:، چون اصلاً شبیه ما نبود و درعین حال کاملاً شبیه ما بود.
ستاره ها بیان گر آن اند که انسان بودن در جامعۀ معاصر یعنی چه. آن ها ایدۀ خاصی را ابراز می نمایند که ما از شخص، از فرد، در نظر داریم... ایدۀ فردیت برای مایی که بر اساسش زندگی می کنیم، وعده ای دلربا، اما سخت است، و ستاره ها بیان گر هر دو وجه این ایده اند.
ستاره هایی که روی پرده می آمدند، چهره هایی افسانه ای بودند، همان ها که گی دوبور (فیلسوف فرانسوی) در جامعۀ تماشا4 در وصفشان گفته بود: بازنمایی تماشایی از یک انسان زنده. آن ها مفرّی از روزمرگی، الگویی شوق انگیز از زندگی نیک، و رخصتی از تنش ها و اضطراب های مدرنیته در اختیار مردان و زنان معمولی می گذاشتند.
ستاره های افسونگر هالیوود را شرکت های روابط عمومی، استودیو های تجاری سینما و مطبوعات سرگرم نماینده به صورت انبوه فراوری می کردند. این ستاره ها به صندلیی ممتاز در تخیل جمعی مان رسیدند و سرتاسر سیاره پخش شدند. آن ها هیزم بر آتش فانتزی های مردم عوامی ریختند که می خواستند با آن ها باشند، شبیهشان باشند، یا حتی گاه دقیقاً خود آن ها شوند. مگر کسی بود که به استادان دلبری قدیم هالیوود مثل گرتا گاربو، الیزابت تیلور یا کلودت کولبرت میل نداشته باشد، یا خودش را با دلبران امروزی اش مثل امیلی بلانت، مارگو رابی یا گَل گدوت مقایسه نکند؟ مگر کسی هست که بتواند ادای مردان جذابش (راک هادسون، کری گرنت یا پُل نیومن) را دربیاورد، یا مثل ادریس البا، دواین جانسون یا ریان رینالدز مدال لرزاندن قلب ها را به سینه بزند؟
بسیاری از فوق ستاره ها گویا دور از دسترس مایند، اما شباهت بعضی از آن ها به ما اصیل تر به نظر می آید. دختر معمولی همسایه (جنیفر انیستون، ایمی شامر یا مگ ریان) یا مرد مطمئن (ویل اسمیت، کالین فرث یا رایان گاسلینگ) متقاعدمان می نمایند که شاید ما هم می توانیم قدری ستاره باشیم. با پوشش رسانه ای زندگی شخصی شان (از ازدواج و طلاق تا پیروزیت و افتضاح؛ از آنچه می خورند و آنجا که خرید می روند تا آشنایانشان) و توزیع تجاری عکس های خصوصی و صمیمی، خاطرات شخصی و افشاگری های احساسی مطبوعات زرد می فهمیم که همۀ این سلبریتی ها، هرقدر هم ستاره شان درخشان باشد، عین ما هستند. آن ها مردان و زنانی معمولی اند که به مدد اقبال، استقامت و از قضای روزگار، فرد یا چیز خاصی شده اند.
دانش پژوهانی که خاستگاه سلبریتی را در عصر هالیوود رصد می نمایند، با آنالیز اینکه انتقال رسانه ای (به ویژه در عصر اینترنت) چگونه خیال شناختنی بودن را تقویت می کند، تأکید دارند که رسانه های جمعی و فرهنگ سلبریتی همدیگر را می سازند. در سیستم استودیویی که پیش از دهۀ 1950 میلادی رایج بود، هر ستاره با قراردادی به یک شرکت خاص گره خورده و به بخش روابط عمومی یک استودیو وابسته بود. اما، پس از فروپاشی آن سیستم، ساخت وساز صنعتیِ سلبریتی تشدید شد. در دهه های 1970 و 1980 میلادی، پیپل مگزین، انترتینمنت تونایت و برنامه های گفت وگومحوری مثل اُپرا از ستاره های سینما و بازیگران تلویزیون، ورزشکاران حرفه ای و ستاره های پاپ، کمدین ها و مدل های مُد، اخبار روزانه می ساختند. به دهۀ 1990 که می رسیم، وقتی که تعداد بیشتری از آمریکاییان سراغ تلویزیون کابلی رفتند، کانال ها هم دست به دامن ژانر های جدید و انواع شخصیت ها شدند تا برند های خود را تحکیم نمایند و بدین ترتیب فرصت سلبریتی سازی را چندبرابر کردند. از آن بُرهه به بعد، سرآشپزان، مشاوران اقتصادی، پزشکان و قاضیان سلبریتی، و همچنین تازه به دوران رسیده های برنامه های تلویزیونی واقع نِما (از زنان مجرّد و دل خستۀ دنبال عشق و مامان های نوجوانِ 5 چموش تا آن ها که در آیدلز امید داشتند خواننده شوند) چیزی در اختیار صنعت دنیای و روبه رشد سرگرمی می گذاشتند تا درباره اش حرف بزند.
در قرن بیست ویکم، مخاطبان به وسیله رسانه ها دسترسی بیشتری به اطلاعات پیرامون چهره های عمومی دارند، اطلاعاتی که روزبه روز بلادرنگ تر و لحظه ای تر می شوند؛ و این یعنی تبلیغ سلبریتی، بیشتر و بهتر دیده شدنش، و تأیید فایده اش. سلبریتی مطرح شده نیز به نوبۀ خود منبع درآمدی برای بنگاه های رسانه ای می سازد و با افزایش ترافیک وب سایت ها و تأمین تعداد لازم کلیک ها دوامشان را تضمین می کند. رسانه همچنین انواع و اقسام بسته بندی های خاص را برای سلبریتی تدارک می بیند: جریان ساز، الگوی نقش، شورشی، یا آینه ای از وضع موجود. در طی این فرآیند، از او کارگزار فرهنگی و قوۀ اجتماعی ساخته می شود. سلبریتی وقتی در این نقش می نشیند، هم برای فانتزی های جمعی بازی می کند و هم برای امیال فردی، هم خیال انگیز می شود و هم جرقۀ همذات پنداری های نیابتی را می زند، سوژۀ کنجکاوی می شود تا ذهن ها را مشغول کند، با مخاطبش فاصله دارد، اما در شیپور آشنایی می دمد، و بااینکه عین ما به نظر می رسد خارق العادگی اش را در چشممان فرومی کند.
فرهنگ سلبریتی کماکان واکنش های تناقض آمیزی برمی انگیزد. در یک سو، سلبریتی امروزی که درگیر نظام های قدیمی شهرت ساز و گرفتار سیستم ستاره پرور قرن بیستم است، مثل پیشینیان خود جنس اصل و بدل را درهم می کند، توجهات را به نمونه ای منحصربه فرد و متفاوت و مستعد جلب می کند، و یک لحظۀ گذرا را ثبت و ضبط می کند تا تصویری آنی از واقعیت اجتماعی مشترکی باشد که، به قدر خودِ سلبریتی، متزلزل و بی دوام است. سلبریتی ها، این تمثال های شوق انگیز و نماد های بُت واره و حامل های خاطرۀ جمعی، در تمام وجوه حیات مدرن رخنه می نمایند. در سوی دیگر، سلبریتی الهام بخش استهزا و حتی اهانت است. خصومت برمی انگیزد، یا حداقل دودلی می پرورد. مکتب فرانکفورت، انتقاد چپ گرایانۀ تند و تیزی بر صنایع فرهنگی استثمارگری داشت که پس از جنگ دنیای دوم در غرب ریشه می دواندند. دنیل بورستین، مورّخی که در وادی سیاست محافظه کار بود، در دهۀ 1960 میلادی آن انتقاد را به کار بست تا بگوید سلبریتی، در توصیف بدبینانۀ او، دست پرورده ای است که رسانه های جمعی مرتکبش شده و زنده نگهش می دارند، رسانه هایی که به قدر خود سلبریتی بی روح و شیّادند.
به علاوه، در زمانه ای که بازیگران برنامه های واقع نِما، اینفلوئنسر های رسانه های اجتماعی، شخصیت های یوتیوبی، وبلاگ نویسان، ویدئولاگر ها و اینستاگرام باز ها رواج دارند، گویا هرکسی (به تعبیر پیامبرانۀ بورستین) می تواند به خاطر شناخته شدگی اش شناخته شود. به واقع خواه خود را مردم بی اعتنا بدانیم یا تماشاچیان مشتاق، وقتی کماکان بحث می کنیم که کدام بدن ارزشمندتر است (چه کوشش کنیم تمام قسمت های برنامۀ کارداشیان ها را ببینیم یا هیچ کدامش را نبینیم) همچنان در کمند سلبریتی هستیم. خواه دوست داشته باشیم یا نه، آن افراد جذاب و قابل کُپی برداریِ شناخته شده (حتی اگر فقط به خاطر شناخته شدگی شان شناخته شوند) همچنان چیزی به دست ما می دهند تا درباره اش حرف بزنیم.
ولی در بدو امر، چرا محتاج چیزی یا کسی هستیم که درباره اش حرف بزنیم؟ این همه حرف زدن ما را به کجا می رساند؟ جاذبۀ سلبریتی برایمان، چه نکاتی را دربارۀ نگاه ما به خودمان روشن می کند؟ شاید سلبریتی کمکمان کند به این پرسش ها بپردازیم. ریس ویترسپون که برای فیلم زندگی نامۀ جانی کَش با نام سربه راه باش 6 (2005) برندۀ جایزۀ اسکار بهترین بازیگر زن شد، وقتی برای پذیرفتن جایزه پشت بلندگو رفت گفت: تمام سعی اش ساختن کاری است که معنایی برای کسی داشته باشد. شاید سلبریتی ها ازآن رو برای ما این قدر مهم اند که ما همه، مثل ویترسپون، می خواهیم مهم باشیم.
منبع: خبرگزاری دانشجو